OwnSkin logo
English
Select Phone Model
Hi,Guest (Login | Sign Up)



To sign my guestbook, you need to signin first.
arya2085 14 years ago
گفتا که: کودتا شد! نویسنده: Armita. به نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخیالى گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره گفتا: شده پرستار یا منشى اداره گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل گفتا: که دست خود را بردار از سر دل گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟ گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى گفتا که: ادکلن شد در شیشه هاى رنگى گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى

nasrin64 14 years ago


arya2085 14 years ago
تک کل واشده ای گفت صبا را عشق است / بلبل آمد به میان گفت صدا را عشق است گل و بلبل بنشسته به کنار / سنبل آمد بی میان گفت وفا را عشق است . .

arya2085 14 years ago
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت نازكم كن كه درين باغ بسى چون تو شكفت گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولى هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گر طمع دارى از آن جام مرصع مى لعل اى بسا در كه به نوك مژه ات بايد سفت تا ابد بوى محبت به مشامش نرسد هر كه خاك در ميخانه بر خساره نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل بنسيم سحرى مى آشفت گفتم اى مسند جم جام جهان بينت كو گفت افسوس كه آن دولت بيدار بخفت سخن عشق نه آنست كه آيد بزبان ساقيا مى ده و كوتاه كن اين گفت و شنفت اشك حافظ خرد و صبر به دريا انداخت چكند سوز غم عشق نيارست نهفت

ARR277 14 years ago
merc azizaam aliam qorbunet bram:smile: :smile: :shy2: :heart: :heart:

arya2085 14 years ago
دلم هر جمعه در تاب و تب است / عاشقانه بی قرار دلبر است گفتم جمعه شود پایان غمم / جمعه رفت و باز چشمم به راه است . .

arya2085 14 years ago
اول خدا خداحافـــظ ای بوریا نــان جو کـهن جـامه و وصـله نو به نو خداحافــظ ای سـجـده گاه علی که مانده نگاهت به راه علــی خداحافظ ای نخل ها ، چاه ها دگر نشـنوید از علــی آه هــــا خداحافظ ای کوفه،ای شهر غم که درکام من کرده ای زهرغم خداحافظ ای کــــوچه ی پر ز دود خداحافظ ای یاس بـــــــاغ کبود خداحافظ ای بیت الاحـــزان یار خداحافظ ای قبـــر پنهـــــان یار خداحافظ ای بی وفا دوســــتان خداحافظ ای آتش و ریســــمان خداحافظ ای کوچه های خموش نیارد علی نان و خرما به دوش خداحافظ ای نان خشک و نمک خداحافظ ای مـاجـــرای فـــدک خداحافظ ای انــــــتظار اجــــل خداحافظ ای زانـــــوی در بغل خداحافظ ای خشم لــــب دوخته خداحافظ ای خانـــه ســوختـــه خداحافظ ای چــشم حلقه به در یتیـــــم دوباره شـده بی پـــــدر

arya2085 14 years ago
شور عشق دلخوشم من چون گدای اين درمن هم گدای فاطمه هم حيدرم سوی اين در هست دائم دست من نيست حاجت بر سرای ديگرم آبرويم از در اين خانه است زين سبب از خلق عالم برترم تا که آيد نام زيبای حسين (ع) اشک آيد از دو چشمان ترم روضه‌هايش چون به گوشم می‌رسد می‌زند بر سينه و دل آزرم کاش می‌شد کربلا باشم شبی تا به برگيرم مزار دلبرم ياد دارم کودکی بودم ولی شور عشقی بود دائم در سرم تا که آيام محرم می‌رسيد می‌نمودم رخت ماتم در برم ياد دارم مانده در گوشم هنوز گريه‌های بی صدای مادرم اينچنين مي‌گفت با صد شور و شين من فدای کام عطشان حسين )ع )

arya2085 14 years ago
آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت بر تو بستند اگر آب، سواران عرب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از عشق تو از لولاک گذشت

arya2085 14 years ago
معلم پای تخته داد می زد و آن آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم میکردند معلم پای تخته داد می زد و دستانش پر از گرد گچ و غم باران و سرمای زمستان و معلم پای تخته داد می زد که: "یک با یک برابر هست" و آن آخر کلاسیها به نیش و طعنه و خنده هزاران بار می گفتند: "یک با یک برابر هست!؟" از آن آخر کلاسیها یکی ناگه ز جا برخاست باید که بر می خاست با دلی بشکسته و چشمی غمین با ز دستان پر از عشق و ترک فریاد زد: اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ معلم خشمگین فریاد زد "آری" اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ آن یک پر زور و زر بالا و آن بی چیز پایین بود؟! اگر یک با یک برابر بود چه کس دیوار چینها را بنا می کرد؟! چه کس فرعون،چه کس قارون، چه کس شاه و رعیت بود؟! چه کس فریاد می زد؟ چه کس شلاق میخورد؟! کدامین یک ز سرمای زمستان ناله می کرد؟! کدامین یک ز فرط بی غمی دیوانه می شد؟! کدامین یک ز شوق ذره ای نان ـ خشک و سنگین ـ به شب تا صبح هم خوابش نمی برد ؟! و دستان کدامین یک پر از تاول ،پر از زخم و ترک می بود؟! چه کس بابای من،چه کس ارباب او می بود؟! حال اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ و حالا این معلم بود که با چشمان غمگین و پر از اشکش آهسته می گفت ولی فریاد میزد: بچه ها در جزوه های خویش بنویسید: که "یك با یك برابر نیست "

Prev
[ < ] [ 11 ] [ 12 ] [ 13 ] [ 14 ] [ 15 ]

Amazing online sales

Home
Feedback/Help
©2011 OwnSkin.com